سایه یدستی میان قاب چشمان ترش
چادرخاکی زهرا بالش زیر سرش
رنگخون پاشیده بر آیینه ی احساس او
لکههای سرخ روی گوشوار مادرش
ایندم آخر به یاد میخ در افتاده است
خانهرا آتش زند با روضه ی پشت درش
هها را پاک می کرد از لب خشکیده اش
زینبخونین جگر با گوشه های معجرش
برخلافرسم سرخ کشتگان راه عشق
رفتهرفته سبز تر می شد تمام پیکرش
بانظر بر اشک قاسم گفت:وای از کربلا
نامهای را داد با گریه به دست همسرش
روضهی لایوم می خواند غریب اهلبیت
کربلاییها چه گریانند در دور و برش؟!
چشمامیدش به قد و قامت عباس بود
ایستادهبا ادب ساقی کنار بسترش
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
ی ,های ,سرخ ,روضه ,ها ,راه ,روضه ی ,را داد ,داد با ,ای را ,کربلا نامه
درباره این سایت